هیرو-شیما!

در ارتفاع دوهزارپایی
بر سطح فلزی تو
تصویر شهری منعکس می‌شد
که منفجرشدن را در آغوشش
تمرین می‌کردی

هیروشیما من بودم       که منفجر شد
و تو هنوز با تلفن حرف می‌زنی

نوشته رضا مرتضوي

قاچاق انسان

از مرز که می‌گذریم
سرت را می‌آوری نزدیک چمدان و آهسته می‌گویی
زندگی هر چقدر که بزرگ باشد
در چمدانی جا می‌گیرد

نوشته رضا مرتضوي

پارکینگ جهنم

با چشم‌های باز رویا می‌بینیم
تو در پارکینگ گریه می‌کنی
و من در پنت‌هاوس با خدا دست می‌دهم
نمی‌دانم، شاید
این صحنه‌ای بد از یک رویای خوب باشد
یا برعکس
چه کسی فکرش را می‌کرد       جهنم، پارکینگ داشته باشد

نوشته رضا مرتضوي