چشمانت را ببند
عقاب نیستی
که در یک چشم بههمزدن
فرصت دیدن میلیونها رنگ را
از دست داده باشی
نفس نکش
سگ نیستی که در هر نفس
رد هزار بوی جدید در فضا
مستت کند
و دربارۀ گوشهات
حرفی برای گفتن ندارم
وقتی خفاشها
صدای برخورد آروارههای یک کرم را
در حفرۀ یک درخت می شنوند