چشمانت را ببند
عقاب نیستی
که در یک چشم بههمزدن
فرصت دیدن میلیونها رنگ را
از دست داده باشی
نفس نکش
سگ نیستی که در هر نفس
رد هزار بوی جدید در فضا
مستت کند
و دربارۀ گوشهات
حرفی برای گفتن ندارم
وقتی خفاشها
صدای برخورد آروارههای یک کرم را
در حفرۀ یک درخت می شنوند
دسته: شعر
ما جاودانهایم
جاودانگی ما
حاصل جبر جغرافیاییست
در دورافتادهترین نقطۀ زمین
که تن هیچ ماشینی
به آغوش جادههایش نمیافتد
دیروز مرگ
برای آخرین بار
به سراغمان آمدهبود
گریبانش را که گرفتم
به خاک افتاد
خسته بود
تمام راه را پیاده آمده بود
سیارۀ نسیان
شما فراموش شدهاید
روی خط عابر پیاده
در ایستگاههای اتوبوس
پشت میز ادارات
شما
فراموش خواهید شد ای شهروندان قانون مدار
و جامعه فقط
قانونشکنان را
به یاد خواهدداشت
نقشهخوانی در تاریکی
دستهایی هستند
که کیلومترها پوست را
پیمودهاند
و بدنهایی که اگر به قتل برسند
به سختی میتوان قاتلی برایشان پیدا کرد
که اثر انگشت صدها انسان
بر جایجایشان باقیست
پوست تو
نقشهای بدون جاده است
که دستها را در خود گم می کند
نه دستی، نه اثر انگشتی
و این یعنی یک جنایت حرفه ای
فیزیک کاربردی
به دنیای فیزیکی برمیگردیم
تو مهماندار هواپیمایی میشوی
که به زودی
موتور سمت چپش آتش میگیرد
و من موجودی ناشناخته
از اعماق دریا
که در تور دانشمندان ژاپنی به دام میافتد
فیزیک میگوید
دنیا دائما در حال انبساط است
و ما هر روز
بیشتر از هم دور میشویم